• کد نمایش افراد آنلاین
  • دل نوشته - پـــــــر واز بانو!
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن

    پـــــــر واز بانو!
    اینجا دفتر مجازی دل نوشته های من است... خواستی، ورقی بزن!
    لینک دوستان

    به نام خدای حکیم

    قرار بود... یعنی به دلم قول داده بودم که بیایم و بنشینم کنار ضریحتان و زار بزنم...
    اما نمی دانم چرا...نمی دانم چه شد... که حالا نشسته ام کنار ضریح دلم و زجر می کشم از این همه بی لیاقتی...
    ولی خب من هم...
    کنیز زیرکی هستم!!
    زیر لب برای گوشهای تیز و چشمهای نافذتان، زمزمه می کنم:
    _ دست از طلب ندارم، تا کام من برآید...
    یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن برآید...برآید...برآید....................

    پی نوشت 1:
    در حقیقت قرار نبود...چون تقدیر نبود، بلکه فقط تدبیر بود! همان که بزرگان می گویند «اَلعبدُ یُدَبِّرَ وَ اللهُ یُقَدِّرَ»
    پی نوشت 2:
    رُوِیَ عَن عَلِیِّ ابنِ مُحَمَّدِ الهادی صَلَواتُ اللهُ عَلَیهِمَا قالَ: «الْمَقَادِیرُ تُرِیکَ مَا لَمْ یَخْطُرْ بِبَالِکَ، النَّاسُ فِی الدُّنْیَا بِالْأَمْوَالِ وَ فِی الْآخِرَةِ بِالْأَعْمَالِ» [بحارالانوار جلد75 صفحه 369]
    از فرمایشات امام هادی (صلوات الله علیه) است که حضرت فرمودند: آنچه را که تقدیر الهی است و خداوند آن را برای شما انسان‌ها مقدر می‌کند، به شما چیزی را نشان می دهد که به خاطره شما خطور نکرده باشد.
    *حدیث را از این وبلاگ مشاهده کرده ام:
    http://www.basiratemahdavi.blogfa.com/post-46.aspx


    [ دوشنبه 91/11/30 ] [ 10:59 صبح ] [ زنبق ]

    می نشینی مقابلم...

    کنار آمده ام با همه ی نداشتن هایت...نداشتن هایم...

    وقتی می خندی

    قسم به هرچه ریخته ام برابرت،

    سکوت میشوم در چشمانت خلاصه وار...


    [ یکشنبه 91/11/22 ] [ 11:54 عصر ] [ زنبق ]

     

    خوب که گوش می دهم، صدای صلوات هایت نمی آید...

    یقین میکنم دلت گرفته .

    شاید این بار زیرلب زمزمه میکنی:

    ...و عجل فرجهم ...

     


    [ پنج شنبه 91/11/19 ] [ 1:0 صبح ] [ زنبق ]

    بی آنکه دلم برای تو تنگ شود می میرم...

    هر روز در این قافیه من درگیرم...

    دردی که درون تو دگر خوابیده،

    بنگر که چگونه گشته دامنگیرم...


    [ سه شنبه 91/11/17 ] [ 5:7 عصر ] [ زنبق ]

    آی... ای دزد نابکار!

    شبهای تار بیقراری ام را پس بده...

    این آرامش عجیب به کار دل خراب من نمیاید...


    [ سه شنبه 91/11/17 ] [ 11:17 صبح ] [ زنبق ]

    _نمی دانم تو هم شنیده ای یا نه...

    قاصدک شدن چه تلخ است

                            وقتی فقط باید نگاهش کنی

                                               آنگاه که از کف دستش، باد می بردت...

    حال، یک لحظه بیندیش!

                            مگر چقدر توقع می رود از چشمهای قاصدکی کوچک...؟! هان؟!

     


    [ پنج شنبه 91/10/21 ] [ 1:0 صبح ] [ زنبق ]

    بازی میکردیم...

    تک که آوردیم، بازی تمام شد.

    و من اینک

    تک مانده ام بی تو!

     


    [ چهارشنبه 91/9/15 ] [ 1:0 عصر ] [ زنبق ]

    به نام او

    حرفهایم همه زیر آواری از سکوت دفن شده اند...

    هیچ کس برای یافتن اشکهای شیشه ای ام در عمق این ویرانه،

    غباری به دل نمی نشاند.

    و من تازه فهمیده ام

    گروه امداد سالهاست از این شهر کوچ کرده است...


    [ سه شنبه 91/9/14 ] [ 1:0 عصر ] [ زنبق ]

    به نام او

    لبخنده های خسروانی تو برای من است

    و اشک های ترک خورده ی من برای تو.

    هزار بار هم که بخندم

    یکی مثل تو

    -شیرین-

    نمی شود...!


    [ جمعه 91/9/10 ] [ 4:0 عصر ] [ زنبق ]
    <      1   2   3   4      
    درباره وبلاگ

    بانویی اهل خانه و درس
    برچسب‌ها وب