پـــــــر واز بانو! اینجا دفتر مجازی دل نوشته های من است...
خواستی، ورقی بزن!
| ||
بسم اللهِ الرَّحمـــآن
چقدر آسمان ابری شب جالب انگیزناک است! از زیر درخت توت می گذرم... به آسمانش که می نگرم، توتِ سرخ بر سرم می بارد... با صدای دلگیر پیرزن دلم می گیرد... سکه ای و دعایش... برایم کافیست! کودکی در کالسکه می خندد با توپی کوچک... پس چرا من با غم هایم نخندم؟! ... نگاهم درد می کند وقتی تو را نمی بینم میان مردمی که غرق دودند و غریق خویش، نه می شناسندت آقا... و نه می طلبند آنچه را قرن هاست باید طلبید... ... یعنی می شود به همین زودی ها... شادی میلادتان را با آمدنتان بر کاممان ماندگار کنید؟!
پ.ن: گاهی فکر می کنم همان بهتر که کسی حتی این دفترِ خاک گرفته را نگاه هم نکند! چه برسد به اینکه ربط بین شاه توت ها و چشم های تو را بیندیشد... اما کسی، قطعا به جز تو منظورم بود...
برچسبها: دل نوشته [ چهارشنبه 92/4/5 ] [ 12:29 عصر ] [ زنبق ]
|
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |