پـــــــر واز بانو! اینجا دفتر مجازی دل نوشته های من است...
خواستی، ورقی بزن!
| ||
به نام خداوند توانمند تر از تو ندیده ام هنوز... دستان مهربانت گریبان دلم را گرفته... آرام می نشینم و خاکی می شود چادرم... به یاد مادر... که خاطرش برای خاطرت بسیار عزیز بود، و حالا برای خاطرات من، عزیزتر... می دانی؟ برای نگاه تو باید سپید پوشید... سپید را همیشه دوست داشتی... مشکی هایم را با تو دفن کردم... حتی سیاهیِ چشمم را... باید در سکوت به چشمان دردآلودت خیره شد... و خندید... خودت همیشه می گفتی: دردهایم هم گاهی خنده دار میشود... خاک تو هنوز هم داغ است، سر انگشتانم می سوزد... مثل دلم...
یکی از بهترین انسانهایی که می شناختم... و شاید هم نمی شناختمش... کنارش گاه گاهی نفس کشیده بودم، وهمین برای بالیدنم بر خویشتن کافی ست... اما راهش، هنوز چشم به راهم مانده... پ.ن 2: این شب ها تنها رویای صدایت آرامم می کند... روز پدر را به تو تبریک می گویم، ای شهیـــــد!
(تقدیم به دختر شهید رجایی فرد و همه ی دختران شهدای عزیز) *ضمیمه: صلوات... برچسبها: دل نوشته [ شنبه 92/3/4 ] [ 12:14 عصر ] [ زنبق ]
|
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |