به نام خدای حکیم
قرار بود... یعنی به دلم قول داده بودم که بیایم و بنشینم کنار ضریحتان و زار بزنم...
اما نمی دانم چرا...نمی دانم چه شد... که حالا نشسته ام کنار ضریح دلم و زجر می کشم از این همه بی لیاقتی...
ولی خب من هم...
کنیز زیرکی هستم!!
زیر لب برای گوشهای تیز و چشمهای نافذتان، زمزمه می کنم:
_ دست از طلب ندارم، تا کام من برآید...
یا تن رسد به جانان، یا جان ز تن برآید...برآید...برآید....................
پی نوشت 1:
در حقیقت قرار نبود...چون تقدیر نبود، بلکه فقط تدبیر بود! همان که بزرگان می گویند «اَلعبدُ یُدَبِّرَ وَ اللهُ یُقَدِّرَ»
پی نوشت 2:
رُوِیَ عَن عَلِیِّ ابنِ مُحَمَّدِ الهادی صَلَواتُ اللهُ عَلَیهِمَا قالَ: «الْمَقَادِیرُ تُرِیکَ مَا لَمْ یَخْطُرْ بِبَالِکَ، النَّاسُ فِی الدُّنْیَا بِالْأَمْوَالِ وَ فِی الْآخِرَةِ بِالْأَعْمَالِ» [بحارالانوار جلد75 صفحه 369]
از فرمایشات امام هادی (صلوات الله علیه) است که حضرت فرمودند: آنچه را که تقدیر الهی است و خداوند آن را برای شما انسانها مقدر میکند، به شما چیزی را نشان می دهد که به خاطره شما خطور نکرده باشد.
*حدیث را از این وبلاگ مشاهده کرده ام:
http://www.basiratemahdavi.blogfa.com/post-46.aspx