• کد نمایش افراد آنلاین
  • اردیبهشت 92 - پـــــــر واز بانو!
    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن

    پـــــــر واز بانو!
    اینجا دفتر مجازی دل نوشته های من است... خواستی، ورقی بزن!
    لینک دوستان

    به نام او  


    این ها...

    قطره های لک شده ی اشک است یا باران،

    روی شیشه ی ویترین چشم های من...؟!

    یا این که، ایـــــن...

    امتداد اخـــــمِ توست یا زخمِ من؟!

    چه ثانیه های عجیبی...

    وقتی نمی فهمم چه را شکسته ای...

    دلم را...؟!

    سَرم را...؟!

    یا عینکی بی شیشه...

     

    عینک شکسته

     

     

    دل نوشت: این خموده که می بی نی،  

    فقط ویترینی بود برای دیدن چشمانت ...

    که از من د و ر ند ...

    حیف...!

    دیده نوشت: گمانم، عینکی ها درک می کنند چه می گویم،  

    و چه عذابی ست بدونِ این نازنین هایِ دل نازکِ شکستنی، زیستن!!:)

     

     



    برچسب‌ها: دل نوشته
    [ چهارشنبه 92/2/25 ] [ 7:19 صبح ] [ زنبق ]

    بسم الرحمن


    ... و امروز که نه ...

    همیشه ی تاریخ،

    مظلوم تر از تو کیست یا علی (ع) ...؟!

    که پس از قرن ها

    هنوز

    پیکر یاران راستین تو را

    زنده می یابند ،

    تا حقانیت این مظلومیت جاوید را

    به عالمی نشان دهند ...

     

    علی ع

     

    درد اندود نوشت:

    میان این همه کتاب های مشوشِ نخوانده ی نزدیک امتحان، 

    وقتی پر از خشم شیعگی ات هستی،

    سرت را از بغضی سنگین بالا می آوری،

    و طاقت نمی آوری سکوت را...

    بی مهابا

    فریاد می زنی...

    عجل...:(

     

    پ.ن: دلم دیگر تنگ نیست...

    اصلا نیست شده برای نبودنت که نه...

    ندیدنت آقا...

     

    (جنبش وبلاگی محکومیت نبش قبر شیعه ی مولا)



    برچسب‌ها: دل نوشته
    [ جمعه 92/2/20 ] [ 2:3 عصر ] [ زنبق ]

    دکمه ها

     

    پ.ن: نیم خطی ست

    بی آغاز...

    نا تمام...

    درست مثل مهرِ تو

    در دل کوچکم...

     


    [ سه شنبه 92/2/17 ] [ 8:59 صبح ] [ زنبق ]

     

    به نام الله


    * مینویسم فقط محض نگاهت:

     

    هیبت اسب تو


    سلامٌ علیک آرام لحظه ها...مهربانترین مولا...

    آمدم بنگارم برایت باز اما...

    جز این نمی آید از قلمم اینک، پس از این رویا:

    _هیبت اسبت مرا گرفت فقط.

    دیگر سوار لازم نبود!

    آن هم قاصدکی چون او...

    که تنها می شنید و سرسپرده ای بیش نبود...

    سکوت

    چه تاوان بزرگیست

    برای کسی که عادت دارد به فریادهایت.

    چرا دیریست گوشهایم سنگین شده اند؟!

    هرچند شاید نشانه بودند اینها:

    دلدادگیش به آستانت با ظاهری متفاوت و بسیار ساده که من تصورش را هم نمیکردم...

    وسعت ناتمام سکوتش که حتی با اشاره ای هم نمی شکست...،

    نزدیک شدنش به من و این پیغام ناگهانی ام...

    که حتی دمی قبل از آن گمان نمیکردم حرف دلم به حضور مبارک قاصد شما این گونه باشد...:

    _به آقا بگو شفایم بده...اول قلب و روحم را و بعد جسمم...

    _به ایشان بگو: عاشقتان هستم...عاشقتان هستم...عاشقتان هستم...حتما سه بار بگو این سخنم را.

    _و بپرس آیا نوشته هایم را میخوانید...؟!آنها که برایتان نوشته بودم، خواندید؟

    و این سوالم را در لحظات آخر که قاصدک آماده ی پرواز شده بود، اشک ریزان و ناله زنان می گفتم...

    حالا پس از بیداری ام و بیماری ام وشاید هشیاری ام، به این نکته می اندیشم

    اصلا دور نیست که گفته های دلم را پاسخی نباشد...

    میدانم

    گاه مقصود پرسیدن است وبس!

    همین و والسلام.

    نامه ام - بی نگاه تو- ناتمام...

     


    نوشته شده در 91/9/15- ساعت 3.35 دقیقه ی بامداد



    برچسب‌ها: دل نوشته
    [ شنبه 92/2/14 ] [ 12:54 عصر ] [ زنبق ]

    "به نام نامی او"


    ــ کاش دیوار خانه هامان یکی بود...

    دل کم است برای یک دیوانه ی ویران...!

    پسرک دیواری

    ویرانه فقط گُل میخواهد که آب دهد پای گِلَ ش...

    و دیوانه فقط جان می خواهد بدهد پای دلَ ش...

    من هر دو هستم برای چشم هایت!

    دنبال چه هستی هم سایه؟

    من

    لحظه لحظه

    عمرم را

    آماده کرده ام برای دستان داغَ ت!

    جان دادن که لحظه ای بیش نیست...

    مرا از چه می ترسانی؟

    ...تو که نَــ ـباشی...

    مرگ را به آغوش می کشم بی هیــــچ فریاد!

    بیا قبل از مرگ،

    تو مرا...


    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    پست تقدیمی برای غزل بانوی اردیبهشتی...

    دیوانه نوشت: پایه ریزی شده بر اساس چند مزاح ِ با مزه!:)

    ویرانه نوشت: ورق پاره هایم را جدی نگیرید لطفا...



    برچسب‌ها: دل نوشته
    [ دوشنبه 92/2/9 ] [ 3:45 صبح ] [ زنبق ]

    به یادش


    ــ هیچ وقت

    نفهمیدم

    چرا به کوچه نسبت کوچ داده اند...

    وقتی

    تنها قرارگاهِ دلم،

    کوچه ای بود که تو در آن

    قد کشیده بودی...


    کوچه پس کوچه

    کوچه نوشت: پس کوچه های دلت کو؟!

     

     



    برچسب‌ها: دل نوشته
    [ شنبه 92/2/7 ] [ 1:1 عصر ] [ زنبق ]
    درباره وبلاگ

    بانویی اهل خانه و درس
    برچسب‌ها وب